در فرهنگ اسلام، امامت منصبی الهی است که پس از نبوّت برای تبیین مکتب و حفظ دستاوردهای نهضت اسلامی و اجرای حدود و احکام خدا در جامعه از مسیر رهبری و ولایت، پیشبینی شده است.
فلسفة سیاسی اسلام برای مدیریت جامعه بر مبنای دین، در قالب و شکل «امامت» تجلّی میکند. از این رو، از شاخصههای امامت نیز، همچون نبوت، علاوه بر صلاحیتهای علمی و تقوایی، «جعل الهی» و «نصب» است.
اهلبیت پیامبر اکرم (ص)به لحاظِ صلاحیتهای بیشتر و نزدیکی بیشتر به سرچشمة دین، شایستهتر از دیگران برای تصدّی زمامداری مسلمیناند. آنچه که در غدیر خم اتفاق افتاد، تأکیدی مجدّد برای چندمین بار بود که رسالتِ پیشوایی امت پس از رسول خدا (ص)، بر عهدة امام برتر و شایستهترین فرد پس از آن حضرت، یعنی امیرالمؤمنین علی (ع)است.
هرچند که عدّهای ریاست طلب و زورمدار با راهاندازی غوغای سقیفه، مسیر امامت مسلمین را در بستری دیگر انداختند و امّت را از امامتِ علی (ع)محروم کردند، ولی این حق، از آنِ آن حضرت بود و خود او پیش از رسیدن به خلافت و پس از آن در درگیری و مناقشاتی که با خلفا و معاویه داشت و پس از شهادتش، امامان دیگر شیعه، پیوسته بر این حقِ راستین تأکید کردهاند و آن را حق مسلّم خویش دانستهاند و دیگران را غاصب این منصب دانستهاند.
قیام عاشورا، جلوهای از این حق خواهی و باطلستیزی در ارتباط با این والاترین رکن جامعة اسلامی بود. گرچه امام مجتبی (ع)بنا به مصالح و شرایطی با معاویه قرارداد صلح امضا کرد، امام حسین (ع)نیز تا وقتی معاویه زنده بود، به عهدنامة برادر شهیدش وفادار ماند، امّا این خاندان پیوسته نسبت به امامت مسلمین و منصب خلافت، مدعی بودهاند و پیوسته میکوشیدند در حدّ توان و امکان، با بیدارسازی مردم و تهیّة مقدمات و زمینهچینیهای لازم، این عنصر مهم و رکن اساسی اسلام را جامه عمل بپوشانند.
با یاد خدای قدر
صدای قدمهای ماهِ خوبیها، دل ِ خاکیام را آگاه ساخته است که لحظهی وداع نزدیک است.
لحظهی وداع با ماه مهدی، با شعبان، و من در آخرین ثانیه این ماه به مناجات شعبانیه نشستهام "و اسمَع دُعائی اِذا دَعَوتُک" را فریاد میزنم تاپس از آن "و اسمَع نِدائی اِذا دَعَوتُک" را با ناله و زاری هجی کنم. و اینک رمضان است، ماه ِخدایی که قلبم حرم اوست. ماه بینیاز مطلق، ماه الله. و من در این ماه مهمانم. دلم برای واژه واژهی کتاب خدا تنگ است و من میخوانم؛ "الف لام میم"، عشق من در دستان تو، ای تنها مونس من. "ذلک العشقِ" من، "لاریب فیه"، ای خدای عاشقیام . من در آغوش مُهر دلدادگیام. و باران روزهداریام "انتَ ربُّ العظیم" را برای تو، ای بیمثال داد میزند.
صبح دلدادگیام را با آهنگ دل نواز "الّلهم اِنی اَسئَلُک مِن بَهائِک" و عطر سحری که با صلواتهای مادر عجین گشته است و شبنم انتظار برمژگانم آغاز میکنم تا با صدای "فَاَجِبنی یا الله" دو رکعت نماز عاشقی به جا آورم و دلِ خاکیِ بیپناهم را در پناه "یس والقرآن الحکیم" پناه دهم که تنها مأمن من تو هستی ای خدای دیدگانم و من، زیر چتر پروردگاریت، از باران غم، که در این زندان، بر سر و رویم میبارد ایمن شوم . من، روزهدار عاشقیام. تشنهی دیدار توأم. نگاهم کن تا سیراب شوم. نگاهم را پذیرا باش که هر چه سفیر تو، قرآن را مینگرم سیر نمیشوم. ***
عطر آش نذری همسایه و صدای ربّنای استاد، تمنای دلم را آشکارتر ساخته است تا من عاشقانهتر به ختم شمیم عاشقیام بپردازم و آل عمران دلم را در عدد سی فریاد کنم. "ربّنا لا تُزِغ قُلوبَنا بَعدَ اِذ هَدَیتَنا و هَب لَنا مِن لَدُنکَ رَحمَة اِنَّکَ انتَ الوهّاب ***
ای خدای آسمانیِ دلِ خاکیام "رُدَّ کُلَّ غَریب"، مرا به کلبهات بازگردان.
منی که دَم عاشقیات، گِل وجودم را بیدار ساخت، با نسیم نوازشت دوباره بیدارم ساز؛
ای کسی که "عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر"ی .
بار الها، ببخشا که من ِ خاکی، آلودهی دنیا گشتهام.
ای خدای شَهر ِ رمضان که "اَنزَلتَ فیه" کتاب جاویدان را، "اِغفرلی تِلکَ الُذنوب العِظام" راکه کسی جز معبود دلم نمیبخشاید "یا علّام" .
فرشتگان بارگاهت در این قدر آسمانی، زمین را به قدر آوردهاند تا قدر دلتنگیام را به مهدیات بگویند و مهدی بداند که من، من ِ منتظِر، از انتظار خسته نمیشوم تا بیاید ... العَجَل العَجَل العَجَلَ !
و من ضجّه میزنم "یا مُفیَّ العَهد8" به عهدت وفا کن بگو بیاید "یا مُعافی".
من ِ بارانی با آمدنش عافیت مییابم، بگو بیاید. "اِنّا اَنزَلناه ُ فی لَیلَة القدر" قرآن در حضور ستارگان آسمانی میدرخشد و من، دلم برای حضور مهدی میتپد.
"و ما اَدراک ما لَیلَةُ القدر" و کسی انتظارم را درک نمیکند "لَیلَةُ القدرِ خیرٌ مِن اَلفِ شَهر" هزار ماه کم است بگو هزار سال "تَنَزَّلُ الملئِکةُ و الرّوح"، تا درد انتظارِ مرا، به سویت آورند؟
من منتظرم! بگو بیاید.
"سلامٌ هیَ حتّی مَطلَع الفَجر" تا وقتی تو بیایی همه شب، شب ِ قدر من است و من تا صبح میگریم، تا صبح ناله میکنم، تا صبح میخوانم سرود ِ زندگی بخش را: "اللّهم کُن لِوَلیّک َالحجَّةِ ابنِ الحَسَن". روزهدار، سالگرد عاشقیت، سالگرد روزهداریت مبارک باد!!!
روزهدار، سالگرد عاشقیت، سالگرد روزهداریت مبارک باد!!!
هر بار خواستم از شهید و شهادت بنویسم به نوعی خجالت می کشیدم.
خجالت می کشیدم به خاطر نوشتن از کسانی که کاری کردند کارستان .
امشب باخودم فکر می کردم که منهم به نوعی می توانم خودم را قاطی چنین موجی کنم . برای همین هم اومدم و به نوعی متفاوت با سایر دوستان شروع کردم به نوشتن.
خیلی خلاصه :::
آیا تا بحال این پرسش را در ذهن خودمان احساس کردیم که شهید چه رابطه اى با جامعه فعلی ما دارد؟
پس:
شهید، چون در راه هدف عالى اسلام و به انگیزه برقرارى ارزش هاى واقعى کشته مى شود، به یکى از عالى ترین درجات و مراتبى که یک انسان ممکن است رسیده باشد، مى رسد. شهید با فدا کردن جان خود، گرچه ظاهراً در بین جامعه نیست، اما زنده بوده«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (آل عمران/169) و به جامعه حیات و زندگى مى دهد.
شهید با جامعه از جهات گوناگونى ارتباط دارد، از جمله:
1. شهداء با شهادت خود و دادن محیطى آزاد به دیگران، آنان را در ادامه زندگى، اظهار نبوغ و... کمک مى کنند.
2. شهید از راه تزریق خون به جامعه و نوربخشى به آن، با جامعه رابطه برقرار کرده و تاریکى را از بین مى برد. از این رو است که گفته اند: «شهدا شمع محفل بشریتند»...
3. خون شهید، مانند کارهاى خیرى است که افراد بعد از مرگ خود در جامعه، به یادگار گذاشته و ارتباط خود را با جامعه قطع نمى کنند.
4. شهید، مانند یک مدرس و معلم، به جامعه بینش تنفر از ظلم، استبداد و کفر مى دهد، مانند امام حسین(ع) که بینش تنفر از یزید و یزیدیان را تا قیامت به مردم دادند.
5. یاد و خاطره شهید در جامعه، باعث مى شود عواملى که مسبب شهادت او شد دیگر بروز نکند،
6. روح مقدس شهیدان بعد از شهادت باقى و شاهد بر جامعه مى باشد و هر گاه اراده کنند، به اذن خداوند متعال ممکن است در میان جامعه، اقوام و خویشان، حضور پیدا کنند و یا در قالب رؤیا و... مسایلى را القا کنند.
دعا کنیم ما را نیز شفاعت کنند.
بنام خدا
بیش از یک و نیم میلیارد مسلمان در دنیای کنونی ،با انبوهی از دشمنان قسم خورده که تنها آرزوی آنها نابودی و دفن اسلام است و بس.دشمنانی که از هر حربه ای استفاده می کنند تا کمر این دین الهی را بشکنند و برای رسیدن به این هدف ، از هیچ تلاشی دریغ نمی کند .
حمله به فرهنگ وآداب ورسوم مسلمین،کشتن انسانهای بیگناه حتی طفلهای شیر خواره،خراب کردن خانه های مردم بر سر ساکنان بی دفاع.
شاهد مثال که لازم نیست. چون خودمان هر روز شاهد هستیم .فلسطین ، افغانستان،عراق مظلوم ایران خودمان در جنگ تحمیلی و قبل از انقلاب.
حال باید دید چه چیزی برای ما با این هجمه دشمنان لازم است اتحاد یا تفرقه و دو دستگی ؟!!!
عیسی به دین خود وموسی به دین خود بودن یا همگی تحت لوای اسلام در آمدن ؟؟!!
حال که در ایام میلاد ختم رُسُل قرار داریم بهتر است از این دید هم نگاهی به این موضوع داشته باشیم که موضوع وحدت بین مسلمین تا چه اندازه برای آن حضرت مهم بود و راهکاری که ایشان برای این مسئله ارائه دادند چیست؟
بررسی سیره پیامبر گرامیاین نکته را ثابت می کند که آن حضرت به موازات گسترش توحید و یکتا پرستی در جامعه انسانی، به «توحید کلمه» یعنی وحدت امت اسلامیاهمیت زیادی میداد، و هیچ عاملی، را شکنندهتر از ایجاد شکاف در پیکر امت اسلامینمیدانست.
نمونه برای اثبات این ادعّا::
1ـ در جنگ با قبیلة «بنی المصطلق» پس از پیروزی مسلمانان بر مشرکان، میان دو نفر از مسلمانان که یکی از مهاجران و دیگری از انصار بود، درگیری لفظی رخ داد. این دو نفر به شیوه عصر جاهلی، قبیله خود را به کمک خویش طلبیدند، ندای تفرقه افکنی آنان، آن هم در سرزمین دشمن شکست خورده به گوش پیامبر (ص) رسید، و فوق العاده او را متأثر ساخت. پیامبر فرمود: به این نداهای خبیثانه، اعتناء نکنید، اینها شعار جاهلی است آنگاه برای زدودن اندیشة تلخ گروه گرایی از مغز آنان، در همان لحظه که نیمروز گرم بود، فرمان حرکت داد و پس از طی مسافت طولانی که کاملاً بیسابقه بود فرمان فرود صادر شد و از فرط خستگی، همه را خواب ربود، به گونهای که پس از بیداری، از آن حادثة تلخ، چیزی جز به صورت کمرنگ در خاطره ها وجود نداشت.پیامبر (ص) با این تدبیر بار دیگر به جامعه وحدت بخشید. (سیره ابن هشام 3/303)
2ـ جوانان اوس و خزرج که پیش از اسلام در مدینه، با هم در جنگ و ستیز بودند، پس از اسلام وحدت و اتحاد خود را باز یافته و برادرانه با هم زندگی میکردند. روزی در بیرون مسجد پیامبر، دور هم حلقه زده بودند و گل میگفتند و گل میشنیدند، یکی از سران یهود ساکن مدینه به نام «شاس» از دیدن این منظره سخت ناراحت شد، جوانی یهودی را تحریک کرد که وارد حلقه آنان شود و با تجدید خاطره های تلخ جنگهای دو قبیله در عصر جاهلیت، تخم نفاق در میان آنان بیفشاند، آن جوان یهودی نقش خود را به خوبی ایفاء کرد، به گونهای که در پایان همان جلسه، کار به نزاع و درگیری کشید، و جوانان هر دو گروه، دست به قبضة شمشیر بردند و نزدیک بود که درگیری آغاز شود، وقتی پیامبر از ماجرا آگاه شد، خود را به میان آنان رساند و با ندائی بلند گفت:
«الله! الله! أبِدعوی الْجاهلیةِ وأَنا بَینَ أَظْهُرکم بَعْد أنْ هَداکُم اللهُ بالأسلامِ و أکرمَکُم به و قَطَع به عنکُم أمرَ الجاهلیة واستنقذکم من الکفر والّف بین قلوبکم»؟
[شما را به خدا! شما را به خدا! آیا با این که من در میان شما هستم، ادعاهای جاهلیت را زنده میکنید در حالی که خدا شما را به وسیلة اسلام هدایت کرد، و گرامیداشت و روابط عصر جاهلیت را برید، و شما را از کفر نجات داد. و دلهایتان را به هم نزدیک ساخت؟]
سخن پیامبر(ص)مانند آب سردی بود که بر شعله های آتش ریخته شود، جوانان هر دو گروه فهمیدند که فریب فتنه گری جوان یهودی را خورده و وحدت را به نزاع تبدیل کرده اند آنوقت برخاستند و دست یکدیگر را به عنوان برادری فشار داده و به آغوش گرم وحدت پناه بردند. (سیره ابن هشام2/250)
حال باید ببینیم که چرا دشمنان از وحدت ما می ترسند و دائما به دنبال ایجاد تفرقه هستند ؟
چرا فلسطین این همه سال دارد از حق خودش دفاع می کند اما .....؟
چرا عراق بی دفاع هنوز هم پوتین های سربازان آمریکایی را در خود تحمل می کند ولی توان خارج کردنشون ...؟
چراافغانستان هنوز ذلت میزبانی استکبار را سالیان سال به دوش می کشد؟؟؟
و چرا های دیگه
بنام خدا
مصائب رسول اکرم (ص)
یکی از دوستان بزرگوار از حقیر خواست تا احادیثی از نبی گرامی اسلام(ص) را نقل کنم اما کمی که فکر کردم بهتر دیدم تا به گوشه ای ازمصیبتهای زندگی آن بزرگوار اشاره کنم تا بدانیم که چطور این دین ومذهب به طور امانت به دست ما رسیده ومانیز باید به نسلهای بعد از خود منتقل کنیم
رسول خداوند(ص) در مسیر هدایت انسانها رنجهای بسیاری را تحمل کرد. مشرکان در آزار آن حضرت، هر چه در توان داشتند، انجام دادند؛ رفتارهایی که قلب نازنین حضرت خاتم(ص) را آزرده میکرد.درحالی که پیامبر اکرم(ص) برای هدایت مردم بسیار میکوشید. در قرآن کریم، چنین آمده است:
«لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ» (توبه/128)
«به یقین، رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است».
نمونه اول:
پس از جنگ بدر، نخستین تفرقه، میان اصحاب پیامبر(ص) بروز کرد. این مشکل که حضرت رسول(ص) را آزرده خاطر ساخت، دربار? تقسیم غنایم اتفاق افتاد. پاسداران برجِ فرماندهی کل قوا، تعقیب کنندگان دشمنان تا آخرین لحظات، جمع آوران غنایم و ... سهم بیشتری را برای خود میخواستند... پیامبر اسلام(ص) پس از گذشت مدتی، غنایم را به طور مساوی تقسیم فرمود. ولی باز هم برخی اعتراض میکردند. مثلاً سعد وقاص به آن جناب، اعتراض میکرد که آیا مرا با کارگران ساده، یکسان میبینید؟(1) این رفتارها، آن حضرت را ناراحت میکرد؛ زیرا آن جناب برای پرهیز از مال پرستی میکوشید و آمده بود، تا تساوی را برقرار کند.
نمونه دوم:
در جنگ احد، کوهی به همین نام، پشت سر سپاه اسلام قرار داشت. شکافی در وسط این کوه بود و پیامبر اسلام(ص) برای دفع خطر دشمن، چهل تیرانداز را مأمور کرد تا از این قسمت حفاظت کنند و تأکید فرمود که به هیچ وجه، این نقطه را رها نکنند.(2)دشمنان بارها تلاش کردند به لشکر اسلام حمله کنند؛ ولی با مقاومت مواجه شدند و عقب نشستند. در اواخر جنگ، سپاه دشمن، سلاح به زمین گذاشتند و فرار کردند.
برخی از مراقبان این قسمت حساس، فکر کردند که نبرد، تمام شده است؛ آنان از سخنان پیامبر(ص) غفلت و از فرماندهشان سرپیچی کردند و تنها ده نفر باقی ماندند. بقیه محل مأموریت خود را ترک کردند و برای جمع آوری غنیمت رفتند؛ اما از سوی دیگر، دشمنان، متوجه شدند که میتوانند تنگه را تصرف کنند.
آنها پس از تصرف این نقطه حساس، از پشت به مسلمانان حمله کردند، آنان را غافلگیر کردند و سپاه اسلام را دچار بینظمی و هرج و مرج کردند. و در نتیجه شکست را پذیرفتند.
نمونه سوم:
یکی از مهاجمان دشمن، فردی را به شهادت رساند که چهرهاش پوشانده شده بود. او پنداشت که پیامبر اسلام(ص) را به شهادت رسانده است. انتشارات این خبر بیاساس، باعث تقویت جرأت دشمن و تضعیف روحی? مسلمانان شد؛ از این رو هجوم دشمن شدت گرفت و برخی از یاران پیامبر(ص) برای حفظ جان خود از کوه بالا رفتند و پیامبر را تنها گذاشتند؛ حتی پیامبر برخی از آنها را با نام صدا میزد؛ ولی آنان توجهی نکردند. در میان فرار کنندگان، برخی شخصیتهای مشهور هم، به چشم میخورند.(3)
در این جنگ فقط، علی، طلحه و زبیر و پنج نفر از انصار برای حمایت پیامبر اکرم(ص) تا پایان ایستادند و غیر از این افراد، بقیه در پی حفظ جان خود بودند. برخی نیز که فکر میکردند، پیامبر اسلام(ص) شهید شده است، از جنگ دست کشیدند و گفتند که دیگر نبرد فایدهای ندارد؛ حتی برخی در پی گرفتن امان نامه از ابوسفیان بودند.(4)
نمونه چهارم:
روز دهم ماه مبارک رمضان در سال 8 هجری، فرمان حرکت برای فتح مکه، صادر شد. رسول اکرم(ص) و یارانش از مدینه خارج شدند و پس از طیّ مسافتی، خاتم الانبیا در نقطهای به نام «کدید»، آب خواست و روزهاش را افطار کرد و به همه دستور داد که افطار کنند. بسیاری از اصحاب به دستور پیامبر، افطار کردند؛ ولی برخی نیز تصور کردند اگر در حال روزه جهاد کنند، پاداششان افزونتر خواهد بود. در نتیجه روزه خود را ادامه دادند. این افراد ساده لوح، تصور نکردند همان شخص که دستور داده است تا روزه بگیرند، حالا نیز به افطار امر کرده است. فرستاد? خداوند از این عمل آنان آزرده شد. قرآن نیز این افراد را سرزنش میکند و میگوید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» (حجرات/1)
«ای افراد با ایمان، بر خدا و پیامبر او سبقت نگیرید»
نمونه پنجم:
اسامه، جوانی لایق و زبده بود؛ به گونهای که پیامبر اسلام(ص) او را به فرماندهی برگزید تا با رومیان نبرد کند؛ زیرا آنان همواره در پی نابودی اسلام بودند. این جریان، پس از حجة الوداع روی داد. افراد سرشناس، پسران مهاجر و انصار، مأمور شدند تا در این سپاه، شرکت کنند. (5)
فرستاد? خدا از دادن فرماندهی به یک جوان، مقاصدی داشت که از جمل? آنان توجه «شایستگی» بود؛ اما ریاست او برای برخی مسلمانان که بزرگتر از او بودند، سخت بود. در نتیجه زبان به طعن و کنایه گشودند. (6)
پیامبر از سرپیچی این افراد، بسیار ناراحت شد و با وجود داشتن تب شدید و بیماری، به مسجد رفت و ناراحتی خود را از تأخیر حرکت سپاه اعلام کرد. (7) پس از شانزده روز، اصرار فراوان پیامبر خدا(ص) سبب حرکت سپاه شد؛ ولی هنوز، اندکی از حرکت آن نگذشته بود که خبر وخامت حال پیامبر به سپاهیان رسید و کارشکنیها آغاز شد. به همین دلیل نیز مدینه بازگشتند و خواسته آن حضرت عملی نشد.
نمونه هفتم: گاهی جاهطلبی کار را به جایی میرساند که، حرمت بزرگ ترین انسان هم شکسته میشود. موضوع از این قرار است که پیامبر اسلام(ص) در بستر بیماری بود. آن بزرگوار، همواره به برقراری اسلام و هدایت امت و همچون هر بنیانگذاری، به بقای بنای دین میاندیشید. همچنین ماجرای سپاه اسامه و عملکرد زشتِ برخی سران و بزرگان در توقف سپاه، فرستاد? خدا را نگران ساخته بود. آن حضرت که میدید در زمان زندگانی او، تصمیمهایش را نادیده میگیرند، بیمناک بود که دربار? جانشینی وی، چه روی خواهد داد؟ از این رو، روزی که سران صحابه، برای عیادت آن جناب، آمده بودند، به آنان رو کرد و فرمود
«کاغذ و دواتی برایم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید».
در این لحظه، یکی از افراد سرشناس، سکوت مجلس را شکست و گفت: «بیماری بر پیامبر غلبه کرده، قرآن نزد شماست. کتاب آسمانی برای ما کافی است». نظر او مورد اختلاف واقع شد. گروهی به نفع و گروهی بر ضد او سخن گفتند. پیامبر از اختلاف و سخنان جسارت آمیز آنان، سخت ناراحت شد و امر نمود تا خانه ایشان را ترک کنند. ابن عباس که از اصحاب پیامبر است، پس از نقل این واقعه، آن را بزرگترین مصیبت برای اسلام برشمارد. (8)
منابع:
1: جعفر سبحانی، فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام (ص)، ص 243.
2:- همان، ص 270.
3:ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص 227؛
بیهقی، دلائل النبوه، ج3، ص 310؛
واقدی؛ المغازی، ج1، ص 237
سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی، ج6، ص 180.
4: ابن اثیر، الکامل، ج2، ص 109.
5: ابن حجر، الاصابه، ج8، ص 124
ابن اثیر، تاریخ، ج6، ص 317-321.
6: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 335
طبقات الکبری، ج2، ص 249.
7: ابن سعد، طبقات الکبری، ج2، ص 189و190.
8: بخاری، صحیح، کتاب علم، ج1، ص 22 و ج2، ص 14؛
مسلم، صحیح، ج2، ص 14؛
احمد بن حنبل، مسنه، ج1، ص 325،
ابن سعد، طبقات الکبری، ج2، ص 244.
بنام خدا
برخی از دوستان با تجربه تقریبا تمام اصولی وبلاگ نویسی را بیان کرده اند .حالا این رند بزرگوار برای چی بنده از بنده خواست تا چیزی بنویسم باید از خودشون پرسید..
اما از آنجائیکه دیگر دوستان بزرگوارمانند با سید علی تا فتح قدس ومکه و رند گرامی اندر حکایات وبلاگنویسی از نظر فنّی تمام نکات را بیان کردند.(که خودم نیز خیلی از آن نکات را در وبلاگ های خودم می بینم که باید رفع شوند) .بنده نیز به سهم خودم می پردازم به برخی نکات محتوایی یک وبلاگ موفق:
5:حرف های قلمبه، سلمبه خیلی خوبه و باسواد بودن طرف مقابل را میرساند اما اگر بخواهیم که واقعا از نوشته هامون استفاده کافی برده شود باید بنحوی این حرفهای بزرگ را تبدیل کنیم به زبانی ساده ،تا همه فهم باشد.
4:برخی از وبلاگنویسان از آوردن آیات وروایات فراری هستند .همیشه این نکته را به یاد داشته باشیم که اگر از یک منبعی چند تا پست بزنی شاید بعد از مدتی دیگه چیزی برای نوشتن نداشته باشی.اما هیچ وقت در نوشتن از قرآن و اهل بیت (البته در قالب زبان وبلاگنویسی)کم نمیاوریم.البته این را هم باید توجه کنیم که نوشتن از قرآن واحادیث ،ذکر کردن عین آیات وروایات نیست .بلکه مهمّ رساندن معنی ومفهوم آنهاست به مخاطب.
3:سعی کنیم هیچ وقت توی نوشته هامون با بزرگان دینمان خودمونی نشویم بنحوی که خیلی راحت نام مبارکشان را بیاوریم .هرچه قدر هم بخواهیم با اهل بیت (ع) خودمونی باشیم مجوّز نمیشه که طوری از آنها نام ببریم که شأن ومنزلت آنها پایین بیاید (البته ناخواسته) .
2:هر مطلبی را که می خواهیم توی وبلاگمان بیاوریم این نکته را آویزه گوشمان داشته باشیم که همه بازدیدکنندگان وبلاگمان برای استفاده بردن از مطالب مان نمیآیند توی وبلاگمان،بلکه عدّه ای هم برای پیدا کردن نقاط ضعف از وبلاگمان به خودشان زحمت داده واز وبلاگمان بازدید می کنند. پس باید در کلمه کلمه نوشتمان دقّت داشته باشیم.
1:هیچ وقت خودمان را محدود به یک سرویس دهنده یا یک طیف خاصی از وبلاگ ها خاصّ نکنیم.چرا که هنر این است که در عین نوشتن در یک موضوع بخصوص با دیگر وبلاگهایی که در سرویس دهنده های وبلاگی دیگر ویا وبلاگهایی که در موضوعاتی دیگر می نویسند نیز ارتباط برقرار کنیم.
راستی!
اما دعوتنامه::
همه وبلاگنویسان متعهد ومذهبی
بنام آنکه جان را فکرت آموخت
نعمت الهی از نگاه قرآن:
«َاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُوا ...; (آل عمران، 103) و همگى به ریسمان خدا {قرآن و اسلام و هرگونه وسیله ارتباط دیگر} چنگ زنید و پراکنده نشوید.»
از منظر قرآن کریم، «ولایت» و «رهبرى» الهى بر جامعه اسلامى، بزرگترین نعمت الهى محسوب مى شود،بر طبق احادیث ائمه(ع) یکى از مصادیق «حبل اللّه» همان ولایت و «رهبرى» اهل بیت(ع) مى باشد که علاوه بر راهنمایى و هدایت جامعه اسلامى، رهبرى آن را نیز بعهده دارند. پس از مجموع این آیه و آموزه هاى روایى ائمه(ع) اتّحاد باید حول محور «ایمان و اسلام» و «قرآن» و از همه مهمتر «رهبرىواحد» باشد. و همین امر دلیلی است برنقش محورى «رهبرى» در اتحاد مسلمانان. یعنى اگر اتّحاد و وحدتى باشد باید حول محور قرآن و رهبرى الهى باشد و در غیر این صورت اتحادى نیست، بلکه یک تجمع صورى است همان طور که قرآن مى فرماید: «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ; (حشر، 14) آنها را متحد مى پندارى، در حالى که دل هایشان پراکنده است.»
قرآن کریم تأکید فراوانى در مورد اطاعت و فرمانبردارى از انبیاء الهى دارد و حتى اطاعت از آنان را به عنوان رهبران جامعه، در کنار اطاعت و عبودیّت خود قرار داده است• و چه زیبا مى فرماید: «وَأَطِیعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُو وَلاَ تَنَـزَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکُم; (انفال، 46) وخدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و از (پراکندگى و) نزاع بپرهیزید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود» تمام اینها، نشانگر اهمیت و توجّه به پیروى از دستورات پیشوا و رهبرى جامعه اسلامى از طرفى و نقش رهبرى و اطاعت از او در اتحاد و عدم پراکندگى جامعه است.