بنام خدا
بعد از ارتحال رسول خدا(ص) وضع سیاسی، مسلمانان به گونهای شد که فاطمه زهرا(س) به هیچ وجی راضی نبود. او هم اندوه فوت پدر را داشت و هم اندوه انحراف مسیری که پیامبر برای آینده مسلمانان ترسیم کرده بود. چرخ ولایت و امامت را از گردونه خود خارج کردند؛ فدک را که حق مسلم او بود، به یغما بردند؛ او را کتک زدند و مجروح کردند. در هر صورت وقایع بعد از فوت پیامبر، فاطمه را زمین گیر کرد. چهره او پر از غم و اندوه و گریه بود. و صورتی کبود داشت. نارضایتی و غم زهرا را از متون تاریخ مخصوصاً از خطبه غرّای او در مسجد میتوانیم درک کنیم:
چون خدای تعالی همسایگی پیغمبران برای رسول خویش را برگزید، دو رویی آشکار شد و کالای دین بر خریدار. هر گمراهی مدعی و هر گمنامی سالار و هر یاوه گویی در کوی و برزن در پی گرمی بازار. شیطان از کمین گاه خود سر برآورد و شما را به خود دعوت کرد و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پی او دویدید و در دام فریبش خزیدید و به آواز او رقصیدند. هنوز دو روزی از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست کردید و آن چه از آن شما نبودید، بردید و بدعتی بزرگ پدید آوردید.
به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد و خونی نریزد، اما در آتش افتادید و آن چه کاشت کردید، به باد دادید.
چندان درنگ نکردید که این اسب سرکش رام و کار نخستین تمام گردد. نوایی دیگر سازد سخنی جز آن چه در دل دارید، آغاز کردید. میپندارید ما میراثی نداریم! در تحمل این ستم نیز بردباریم و بر سختی این جراحت پایداریم. ای مهاجران! این حکم خدا است که میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟ پسر ابوقحافه (ابوبکر)! خدا گفته تو از پدرت ارث ببری و میراث مرا از من ببری؟ این چه بدعتی است در دین میگذارید! مگر از داور روز رستاخیز ندارید؟ سپس رو به قبر پدر کرد و گفت:
رفتی و پس از تو فتنه بر پا شد
کینهای نهفته آشکارا شد
این باغ، خزان گرفت و بی برگشت
وین جمع بهم فتاده تنها شد
ای گروه مؤمنان! ای یاوران دین! ای پشتیبانان اسلام! چرا حق مرا نمیگیرید؟ چرا دیده بهم نهاده و ستمی را که به من میرود میپذیرید؟ مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند، حرمت پدر است؟ چه زود رنگ پذیرفتند...
پیش چشم شما میراث پدرم ببرند و حرمتم را ننگرید و شما همچون بیهوشان فریاد مرا نمیشنوید؟ من آن چه شرط بلاغ است، با شما گفتم، اما میدانم خوار و ذلیلید و در چنگال زبونی گرفتارید.
چه کنم که دلم خون است و بازداشتن زبان شکایت از طاقت بیرون! برای اتمام حجت بر شما میگویم: بگیرید این لقمه گلوگیر (خلافت) را! به شما ارزانی باد و ننگ حق شکنی و حقیقت پوشی بر شما جاودان باد! آن چه میکنید، خدا میبیند و ستمکار به زودی داند که در کجا نشیند. من پایان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا میترسانم! به انتظار بنشینید تا میوه درختی که کشتید بچینید(1).
از طرفی عدهای به در خانه علی(ع) آمدند و میخواستند خانه را با هر کس که درون آن است، آتش زنند.
فاطمه زهرا(س) در دیدار زنان مدینه با وی، فرمود: به خدا! دنیای شما را دوست نمیدارم و از مردان شما بیزارم! درون و برونشان را آزمودم و از آن چه کردند، ناخشنودم وای بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایههای نبوت استوار ماند؟ دختر پیامبر چند روزی در بستر افتاد و در اواخر عمر به اسماء بنت عمیس وصیت کرد: نگذار کسی نزد جنازه من بیاید.
تاریخ نویسان نوشتهاند: علی(ع) فاطمه را شبانه دفن کرد و اجازه نداد ابوبکر بر جنازه او حاضر شود.
کلینی (ره) نوشته است: چون فاطمه درگذشت، امیرالمؤمنین او را شبانگاه به خاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد و رو به قبر پیامبر کرد و گفت خدا گواه است که دخترت پنهانی به خاک میرود. هنوز چند روزی از مرگ تو نگذشته بود و نام تو از زبانها نرفته بود که حق را بردند و میراث او را خوردند. درد دل را با تو درمیان میگذارم و دل را به یاد تو خوش میدارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه(2).
ابن شهر آشوب اینطور نوشته: ابوبکر و عمر بر علی(ع) خرده کرده بود. مرحوم مجلسی از دلائل الامامه روایتی از امام صادق(ع)آورده که بامداد آن روز میخواستهاند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت علی(ع) رو به رو شدند، از این کار چشم پوشیدند.
به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر، ناخشنودی او را از کسانی نشان میدهد. پیدا است که او میخواسته است با این کار ناخسنودی اش را آشکار سازد.(3)
منبع:
جعفر سبحانی،زندگانی فاطمه زهرا(س)ص 127 به بعد.