99 جادّه مرگ - شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا بر عهده نادانان ننهاد که دانش آموزند تا بر عهده دانایان نهاد که بدانان بیاموزند . [نهج البلاغه]

بنام خدا

سلام دوستان

جاتون خالی روز سه شنبه صبح بود که تصمیم گرفتم از سفر شمال بر گرد م به قم.به تمام تعاونی ها زنگ زدم. گفتند ماشین نداریم.دیگه مجبور شدم برم سواری سوار شوم امّا اونجا ماشین فراوان بود دریغ از یک مسافر .یک کم خجالت کشیدم آخه هرکی از اونجا گذر میکرد یکجوری نگاه می کرد که انگار گناه کبیره ای انجام داده ای.البته شاید هم حقّ هم داشتند ،با وجود اتوبوس و می نی بوس حالا یک آخوندی بخواد بره سوار سواری 6000 تومانی بابل تهران بشه.همینجوریش هم که متّهم هستیم دیگه....

دیگه ایستادن رو جایز ندونستم تصمیم آخرم رو گرفتم .فکر کردم برم دنبال می نی بوس شاید بتونم برای یکنفر فقط یکنفر جا گیر بیارم از شانس خوب من ماشین در حال راه افتادن بود خودمو رسوندم به آقای راننده واز ش خواهش کردم که منو هم سوار کنه.

قبول کرد که روی صندلی کنار راننده بنشینم ولی یک شرط خیلی سختی پیش پام گذاشت،اونهم اینکه تا تهران نباید حتّی چشم روی هم بزارم تا چه رسد به خواب.

منهم که دیشب را تا صبح پای نت بودم و به کارهای عقب مانده خودم رسیده بودم چاره ای جزء اطاعت امر نداشتم.همون اوّل حرکت شروع کردم با راننده گپ زدن و ظرف نیم ساعت تمام شناسنامه اش را حفظ شدم البته گهگاهی هم خواب هفت پادشاه رو می دیدم که بیچاره چون با هم رفیق شده بودیم رو نداشت شرطش رو به رخم بکشه (اینو خودش پایان راه گفته بود).ماشین در حال حرکت و منهم توی خواب وبیداری وراننده نیز در حالت رانندگی ،که توی جادّه هراز دیدیم برکات الهی داره نازل میشه وبارش برف شروع شده بود یک وقت دیدم ماشین داره با یک ساز ناخوشی میرقصه که به راننده گفتم چه این چه سازیه که ماشین رو اینطور به رقص در آورده یواش در گوشم گفت:هیس بابا نزار کسی بفهمه جادّه لغزنده است.دیگه حساب کار دستم اومد داشتم به مسافران بیخیال فکر میکردم که چه در انتظارشونه وخودشون بیخبر.که از کوههای اطراف ریزش سنگ شروع شده بود چند تا از سنگهای درشت ونیمه درشت به چند تا ماشین برخورد کرده بودند که متا سفانه حادثه ای تلخ را رقم زدند .جاتون خالی همه گریه می کردند یک نگاهی به پشت سرم انداختم که دیدم زن وشوهر جوانی صدای گریه شان بلند شده بود وزار زار گریه می کنند خانمی بود که با موبایل خود میخواست کمک بیاره ولی موبایل بیچاره هم انگار سکته کرده بود هر کسی را که می دیدی داشت ناله میکرد برخی تازه با خدا رو شناخته بودند انگار آخه هی می گفتند خدا غلط کردم دیگه گناه نمی کنم ایندفعه رو نجاتم بده این وسط فقط من بودم وآقای راننده که داشتیم می خندیدیم راننده چون تجربه داشت وبیابون رو خوب شناخته بود ومن که اینجور مواقع تازه خنده ام گل میکنه.به یکی گفتم چرا گریه می کنی !جواب داد :آخه تازه تصمیم گرفتم دیگه نماز خوان شوم ، توی 6 ساعت فقط یک کیلومتر حرکت داشتیم بماند که دوبار روی جاده یخی سر خوردم و....

راستی دوستان!! آخه چرا؟!

چرا ما انسانها تا روز خوشیمون هست نه خدائی می شناسیم ونه پیغمبری ؟!چرا باید اینقدر توی دنیای مادّی غرق شویم چرا باید تمام فکر وذهن مابشه پول زن وبچه و پست ومقام ؟!یعنی واقعا خدا هدفش از آفرینش این عالم هستی همین بوده که بیائیم و از تمام برکات این دنیا استفاده کنیم وبعدش هم صدتا فحش به زمین وزمان که چرا فلانی بیشتر ازمن مال ومنال داره یا فلانی چرا باید رئیس باشه ومن زیردست او؟!

قربون خدا برم با این همه صبر وتحمّلش ،

بیائیم کمی هم به یاد اونروزی باشیم که دستمون از این فرصت ودنیا خالی میشه و فقط باید حساب پس بدیم کی میدونه؟شاید همه من وشما که الان زنده ایم فردا نباشیم ،پس چه خوبه که از همین حالا کمی هم فقط کمی ،بیاد اون لحظه ای باشیم که این جسم خاکی دیگه از حرکت می ایسته،به یاد اون لحظه ایکه حضرت عزرائیل سراغ ما هم میاد و دیگه باید......

بزار ادامه بحث رو باسخنان گهربار آقا امیرالمؤمنین(ع) پی بگیرم:(

چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و شب نبودند .(نگاه علی یک نگاه لطیف و تمسخر آمیز است ).دنیایی که به آن خو گرفته بودند تمام شد و آخرتی که فکر نمی کردند رسید .به بعضی از آنها ما حسادت می کنیم و می گوییم :عجب زن و بچه ای،عجب خانه ای و مقامی ،…این دنیا چیزی ندارد که شما بخواهید حسادت کنید .در دنیا هیچوقت قدر زبان ،چشم و…نمی دانید مگر از مرگ ها عبرت بگیرید و با مرگ انس داشته باشید .مرگ به انسان قدرت می دهد .انسانی که در مقابل مرگ دیگران ضعیف می شود و بر می گردد انسان ضعیفی است ولی انسان کامل و عاقل به قدرت می رسد .زنده بودن بالاترین نعمت است .عبرت گیری برای زندگی بهتر .

خداوند فرشته ای دارد که وظیفه دارد در بین همه ی مخلوقات فریاد بزند:بزایید برای مردن و فراهم کنید برای نابود شدن ،پایه های خود را بساز برای از بین رفتن،عواطف خود را نشر دهید برای روزی که قطع می شود .مهربانی خود را بذل و بخشش کنید ،هیچ کدام از چیزهای این دنیا نمی ارزد که تو سر سوزن از آخرت را از دست بدهی .انسان عتقل کسی است که هر کاری حتی کارهای مادی که می خواهد انجام دهد با نیم نگاهی به آخرت است .) (1)

امسال روز عید که رفته بودم برای زیارت قبور شهداء و درگذشتگان محل ،ناخودآگاه این شعر به ذهنم خطور کرد که:

گذر کردم به قبرستان صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کلّه‌ای با خاک می‌گفت
که این دنیا نمی‌ارزد به کاهی

دوست دارم جمله آخرم هم از امام علی (ع) باشه :(والله قسم مرگ حق است ،ما مرگ را می دانیم و قبول داریم اما یقین نداریم .مرگ بازی نیست .انبو اطرافیان تو را فریب ندهد .گذشتگان را دیدی که ثروتها اندوختند و از فقر ترسیدند و با یک ناراحتی ابرو در هم می کشیدند،همه رفتند. (2)

پی نوشت:
1: نهج البلاغه حکمت380
2:نهج البلاغه خطبه132




  • کلمات کلیدی : جامعه اسلامی

  • ::: جمعه 86/1/10 ::: ساعت 6:57 عصر ::: ردپای دوستان: ردپا