با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+بسيجي واقعي، همت بود و باکري؟.... پس بفرماييد!//////«ما در اين مملکت دو روند بيشتر نداريم؛ امت و ولايت و خط سومي هم در کار نيست.»........شهيد محمد ابراهيم همت، اردوگاه چنانه، 9 بهمن 1361
شهيد باکري:رزمندگان بعد از جنگ سه دسته ميشوند - دسته اي به مخالفت با گذشته خود بر مي خيزند و از گذشته ي خود پشيمان مي شوند - دسته اي راه بي تفاوتي را بر مي گزينند و در زندگي مادي غرق ميشوند و همه چيز را فراموش ميکنند - دسته سوم به گذشته خود وفادار ميمانند و احساس مسئوليت ميکنند که اين دسته نيز از شدت مصائب و غصه دق مي کنند - خانگل زاده مشكات
1:::::: پدر و مادرش اصفهاني بودند اما 1338 در تهران متولد شد. تهران كه بودند خواهرهايش مي خواستند مدرسه بروند، ديدند بي حجابي غوغا مي كند. مدتي رفتند خرم آباد. بعد آمدند قم ماندگار شدند. بچه كه بود، فرز و زرنگ بود. هم بازي اش را مي كرد و هم قرآن را خوب مي خواند. مادرش معلم قرآن بود. - خانگل زاده مشكات
مشق شبش را همان موقع كه وارد خانه مي شد مي نوشت. كمتر بچه اي مثل او بود كه در همان پاي در، كفش به پا روي زمين بخوابد و شروع كند به مشق نوشتن. چند سال بعد براي خودش كسي شد. خيلي جذاب بود. خوش تيپ
مي گشت. با ادب بود؛ خيلي بيشتر از هم سن و سالانش. - خانگل زاده مشكات
25::::::::جنازه هايشان كه به صحن حرم حضرت معصومه(س) رسيد؛ جمعيت موج مي زد. مادرش خطبه وداع را خواند. جملاتش پر از بغض بود، چشمش لبريز اشك. هر دو پسرش يكجا پر كشيده بودند اما ايستاده بود. خم به ابرو نمي آورد. رو به آسمان كرد؛ زير گلدسته هاي حرم و گفت: «اي كاش به اندازه رگ هاي بدنم فرزند داشتم و در راه اسلام فدا مي كردم .» آقا مهدي كنار برادرش مجيد كربلايي شده بود. - خانگل زاده مشكات
سلام عليكم ، نمي دانم سخن از كيست ؟ ولي مثلا خفت با عزت بيشتر جورست ، علي اي حال جاي تامل دارد ، ناگفته نماند الزاما چنين نيست كه از خلق خدا خواستن هم منافات با از خدا خواستن داشته باشد ، چراكه خدا مسبب الاسباب هم هست ، روزي را هم بوسيله ي فرشتگانش مي فرستد - خانه ي خانواده
+مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت در بين کار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت آرايشگر گفت:من باور نميکنم خدا وجود داشته با شد مشتري پرسيد چرا؟
آرايشگر گفت : کافيست به خيابان بروي و ببيني مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضي و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت به محض اينکه از آرايشگاه بيرون آمد مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و کثيف با سرعت به آرايشگاه برگشت و به آرايشگر گفت مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند مرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟ من اينجا هستم و همين الان موهاي تو را مرتب کردم
مشتري با اعتراض گفت : پس چرا کساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند - خانگل زاده مشكات
آرايشگر گفت : آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميکنند . مشتري گفت : دقيقا همين است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميکنند . براي همين است که اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد. - خانگل زاده مشكات
+روزي مردي داخل چاله اي افتاد و بسيار دردش آمد ...
يک روحاني او را ديد و گفت :حتما گناهي انجام داده اي!
يک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
يک روزنامه نگار در مورد دردهايش با او مصاحبه کرد!
يک يوگيست به او گفت : اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!!!
يک پزشک براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت!
يک پرستار کنار چاله ايستاد و با او گريه کرد! يک روانشناس او را تحريک کرد تا دلايلي را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند! يک تقويت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است! يک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود يکي از پاهات رو بشکني!!! - خانگل زاده مشكات
سپس فرد بيسوادي گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...! - خانگل زاده مشكات