من ذبيحم تو منا و معبا و قربانگاه منبا خبر باش اي زمين از اين دل آگاه منآمدم تا جان کنم تقديم جانان اي زمينسرور و سالار دين با فقان گفت اي زمينجان نثار راه دين با فقان گفت اي زمينني منم تنها که ميگردم در اين صحرا شهيداکبر و عباس و قاسم نوجوانان رشيداز علي اصغرم هم کرده ام قطع اميدفضل و اون جعفر جمع عزيزان اي زميننيستي اي سرزمين تنها تو قربانگاه منهست هفتاد دو تن قرباني بدان همراه من اي زميناين شهادت از ازل بوده زمين دلخواه منجمله اندر خاک خون غلطان اي زمينکوفيان را ره نايد برمن و احوال منآب را ببندند بروي من و اطفال من اي زمينبشکستن از سنگ کين آن بيوفايان بال منمي نمايند اين چنين حرمت به مهمان اي زمينخيزد از اهل حريمم ناله هاي ال اتشسرزمين ني نوا پر از نواي ال اتشاز تمام خيمه ها آيد صداي ال اتشبر فلک از تشنگي فرياد طفلان اي زمينبعد از آن در اين زمين پر خطر شمر دغانظهر عاشورا نمائد راسم از پيکر جدازين مصيبت ناله خيزد از خيمه ها سوانه فلک زين ماجرا بيکبار لرزان اي زمينخيمه گاه آل اسمت را زکين آتش زننددختران مصطفي را قلب محزون بشکنندگوشواره از گوش فرزندان زهرا بر کنندزينب غم ديده گريان پريشان اي زمينافکنند زنجير قفل بر گردن زين العبادآه ز اين بي رحمي فرياد از اين جور عناداين چنين بي داد در عالم ندارد کس به يادز اين ستمگر مردم بي دين ايمان اي زمينسرور و سالار دين با فقان گفت اي زمينجان نثار راه دين با فقان گفت اي زمين